برخی حافظ را «لسان الغیب» میگویند یعنی کسی که از غیب سخن میگوید و بر اساس بیتی از شعر حافظ او معتقد است که هیچکس زبان غیب نیست:
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در این حرم دارد
یکی از صنایع شعری ایهام است بدین معنی که از یک کلمه معانی متفاوتی برداشت میشود. ایهام در اشعار حافظ به صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته. همچنین از مهمترین خصوصیات شعر حافظ گستردگی مطالب ذکر شده در یک غزل اوست؛ به گونهای که در یک غزل از موضوعهای فراوانی حرف میزند. از طرفی هر بیت شعر حافظ نیز به طور مستقل قابل تفسیر است. این ویژگیهای شعر حافظ باعث شده که هر کس با هر نیتی که دیوان حافظ را بگشاید و غزلی از آن را بخواند در مورد نیت خود کلمه یا جملهای در آن مییابد و فرد فکر میکند که حافظ نیت او را خوانده و به وی جواب دادهاست. غافل از اینکه این ویژگی شعر حافظ است و در بقیه غزلیات او نیز کلمات یا جملاتی همخوان با نیت صاحب فال وجود دارد.
حافظ زمانی که درمانده میشود به فال روی میآورد:
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید
روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی بودهاست. آنان بهجای آنکه بهراستی مردان خدا باشند و روندگان راه حقیقت، اغلب، خرقهداران و پشمینهپوشانی بودند که بویی از عشق نابرده به تندخویی شهرت داشتند . و پای از سرای طبیعت بیرون نمینهادند .
او در اشعارش باده نوشی را برتر از زهدفروشی ریاکاران میداند .
برخی حافظ رامانند نیچه و گوته فیلسوفی حساس به مسائل وجودی انسان میدانند که آزاداندیش است و دروغستیز و ضدخرافات.
حافظ درباره عشق الهی که موضوع غزلهای عرفانی اوست، صحبت میکند. در مورد عشق انسانی هم وقتی از معشوقان جسمانی و مادی صحبت میکند، خاطر نشان میکند که عشق وی همچون امری است که به یک سابقه ازلی ارتباط دارد. در غزلهای عرفانی حافظ، عشق مجازی همچون پردهای به نظر میآید که عشق الهی در ورای آن پنهان است .
علاقه شدید حافظ به شیراز از منظر دیوان او و غزلیاتش بخوبی مشهود است و این اشارات با رویدادهای تاریخی زمان حافظ تطابق دارد. بنابراین در دیوان حافظ اگر غزلی شیوا و دلپسند خوانده میشود یقین در خلال ابیات آن رمزآسا و یا آشکارا واقعهای در روانش و در اندیشه اش سیر میکند. چراکه حافظ را نباید یک شاعر ساده اندیش و مبالغه گو به شمار آورد؛ زیرا وی پیش از اینکه حتی شاعر باشد به مسائل دینی و فلسفی و عرفانی کاملاً آشنایی داشته و بینش وی در منتهای دریافت تأملات و دقایق اجتماعی است. لذا دید و دلبستگی حافظ به شیراز از دو منظر قابل بررسی است: یکی مطابقت سرودههایش با رخدادهای جامعه که گاهی بر وفق مراد وی است و دیگر طبیعت متنوع و چهارفصل شیراز در آن برهه از زندگی حافظ.
حافظ بعد از تحصیلات و کنجکاوی اش در فراگیری علوم زمان به عنفوان جوانی میرسد. شهر شیراز به یمین دولت شیخ ابواسحق اینجو حکمران فارس از امنیت و آرامش کاملی برخوردار بود و مردم از جمله شاعر جوان ما با کمال آسایش و راحتی روزگار میگذرانیدند. اماکن خیر در شهر، مساجد، مدارس و خانقاهها و املاک فراوانی که برآنها وقف کرده بودند بهوفور یافت میشد. شیخ ابواسحق پادشاهی آزادی خواه بود که مردم را در آزادیهای احتماعی مخیر میداشت. شیراز در یک زمینی هموار بنا شده بود که دور شهر بارویی از زمان آل بویه برجا مانده بود. بدین ترتیب حافظ جوان نیز در این جامعه آزاد بو اسحاقی با شعف و مصلحت جویی زندگی میکرد و مسائل سیاسی زمان را به دقت زیر نظر داشت. شیراز که به گفتهٔ ابن بطوطه بهشت روی زمین به شمار میآمد و از هر سو طرب و شادمانی بر آن بارز، در این روزها شاهدجنب و جوش حافظ جوان بود که هم از ثروت بهره داشت و هم از دانش. او از حافظان قرآن بود و در همین زمان قاریان در شهر بودند که به آواز خوش قرآن میخواندند .
با یورش محمدمبارزالدین حکمران کرمان ویزد به شهر شیراز سلطنت ابو اسحاق در هم پیچیده شد و این واقعه در شعر حافظ بازتابی تأسف انگیز دارد.
دوران بعد از بواسحاق زمان استبداد مبارزالدین بود که اشعاری حاکی از خشم شاعر را به دنبال دارد. اوپادشاهی تندخو و ستمکار و متعصب بود به طوری که حافظ اغلب او را «محتسب» مینامد و از اینکه آزادی و امنیت مردم را ضایع کرده حافظ در اندیشه آزاردادن اوست. ازاین جهت برخلاف عقیده محتسب به سرودن اشعاری تند به الفاظی از (می- میخانه- باده- مغ) میپردازد.
حافظ ستم بر همشهریان را برنمی تافت و رندانه در احقاق حق مردم تلاش میکرد تا اینکه شاه شجاع پدر ریاکارش را کور کرد و خود به جای او نشست و حافظ نیز چنین بشارتی را به شیرازیها میدهد که:
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند
وز وی جها بر بست و بت میگسار هم
دوران حکومت شاه شجاع دوباره آزادی و شادمانی مردم را به دنبال داشت و حافظ نیز به مراد دیرینه خود رسید که :
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که دور شاه شجاع است می دلبر بنوش
نکته دوم راجع به علاقه ودید حافظ به شیراز چنانکه گذشت طبیعت سرسبز و مناظر بدیع و باغات دلگشای شیراز بود. بهار شیراز و عطر دل انگبزبهار نارنج آن لطف خاصی داشت و درختان سرو که باغها را پوشانده بودند و انواع میوه هاکه در خاک شیراز پرورش مییافت دل از بیننده میربود. گردشگاههای فروان که از زمان سعدی نیز باقی مانده بود مردم را به طرف خود میکشانید.
پایان
نظرات شما عزیزان: